loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

وقتي که باهاش حرف ميزدم دنيام زير و رو مي شد واسش از اين چهار سال تنهاييم حرف مي زدم خلاصه بعد 6 روز ارتباط بهم زنگ زد گفت که نمي خوام ديگه باهات ارتباطي داشته باشم همينو گفت و گوشي رو گذاشت منم به

آخرین ارسال های انجمن

مرگ عشقم (داستان واقعی عاشقانه)

naser بازدید : 11544 پنجشنبه 19 اردیبهشت 1392 : 7:56 ق.ظ نظرات (6)

اسم من فرهاد هست ماجرا مربوط مي شه به سال پيش وقتي که تازه دوم دبيرستان رو تموم کرده بودميه دختر رو که اسمش ليلا بود چهار سال بود دوست داشتم و براي اينکه يه کلمه باهاش حرف بزنم روزشماري مي کردم و شب و روز نداشتم هر شب که همه مي خوابيدن بيدار مي شدم تو عالم خودم باهاش حرف مي زدم .

يه روز که گوشيم دستم بود ديدم از يه شماره ناشناس برام يه پيامک اومد بعد اينکه دنبال شماره گشتم ديدم شماره ليلاست همينو که فهميدم باورم نشد يعني تا الانشم باورم نيست از خوشحالي فقط مي تونستم گريه کنم يعني کار ديگه اي از دستم ساخته نبود فکرشو بکنيد بعد 4 سال...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 20
  • تعداد اعضا : 2114
  • آی پی امروز : 59
  • آی پی دیروز : 239
  • بازدید امروز : 154
  • باردید دیروز : 5,423
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 23,424
  • بازدید ماه : 5,577
  • بازدید سال : 212,791
  • بازدید کلی : 7,292,484