loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

ابراهیم ادهم ضمن سیر و سیاحت به لب دریایی رسید، و آنجا نشست و به دوختن پاره های خرقه اش مشغول شد . در این اثنا امیری که در سالهای پیشین غلام او بود از آنجا گذر می کرد . همینکه چشم

آخرین ارسال های انجمن

ابراهیم ادهم و غلامش (داستان آموزنده)

naser بازدید : 1293 شنبه 02 اردیبهشت 1391 : 22:08 ب.ظ نظرات (0)

سایت تفریحی آسیافان

ابراهیم ادهم ضمن سیر و سیاحت به لب دریایی رسید، و آنجا نشست

و به دوختن پاره های خرقه اش مشغول شد .

در این اثنا امیری که در سالهای پیشین غلام او بود از آنجا گذر می کرد .

همینکه چشمش به ابراهیم افتاد او را شناخت

. ولی با کمال تعجب اثری از شاهزادگی و امارت در او نیافت ،

بلکه او را درویشی بی پیرایه و خاکسار یافت .

پیش خود گفت: پس کو آن حکومت و سلطنت و حشمت و جلال ؟

چرا اینقدر خاکسار و ژولیده حال شده است ؟

ابراهیم که عارفی کامل بود و بر ضمایر اشخاص ،

واقف بود در همان لحظه فکر او را خواند و برای قانع کردن وی سوزن خود را به دریا افکند و چیزی نگذشت که صدها هزار ماهی سر از آب بیرون آوردند در حالی که در دهان هر یک

، سوزنی از طلا بود . ماهیان به ابراهیم خطاب کردند:

ای عارف حقیقی همه این سوزنها از آنِ توست ، بگیر

. ابراهیم رو به امیر کرد و گفت:

ای امیر ، حکومت بر دل ها مهم تر است یا حکومت بر تخت ها ؟ امیر از تماشای این صحنه شگرف به وجد و شور دچار شد و گفت :

وقتی ماهیان از روح عارف خبر دارند ، وای به حال کسی که از او بی خبر باشد .

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 18
  • تعداد اعضا : 2116
  • آی پی امروز : 139
  • آی پی دیروز : 475
  • بازدید امروز : 661
  • باردید دیروز : 2,617
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 661
  • بازدید ماه : 37,649
  • بازدید سال : 244,863
  • بازدید کلی : 7,324,556