آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 29 | arash77 |
![]() |
0 | 2 | sandwich-panel |
![]() |
0 | 12 | farid-arjmand |
![]() |
0 | 28 | partnovin |
![]() |
0 | 19 | fidarco |
![]() |
0 | 26 | farazmoshaver |
![]() |
0 | 30 | maryamgh63 |
شاهکار یه دختر باهوش
یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!
از فردای اون روز مژگان و من نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ، من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ...، 10 جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش ...، چایی ریختم روش ...
مژی هم تا می تونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ پسری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و ...
بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن آقای دوست پسر ، دفتر خاطراتو برد و تقدیم ایشون کرد ... آقای دوست پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سر مژگان کوبید و گفت :
منو چی فرض کردی؟ اینکه سالنامه 1390 هست! تو 5 ساله داری تو این خاطره می نویسی؟
و اینگونه بود که مژگان هنوز مجرد است...
برچسب زده شده با : داستان , داستان طنز , داستان خنده دار , داستان های طنز , داستان های خنده دار ,